رمان عشق اجباری پارت اول
جنی:
جنی: وایییی مایکل بسه دست از سرم بردار خسته شدم از این رفتار بچه گانه ات همش غر همش غر، چته ما فقط یه کاپل ساده ایم
مایکل: کاپل ساده؟ ما قراره طبق قرار پدرت ازدواج کنیم تو چرا نمیفهمی
جنی: ازدواج کنیم؟ پدرم چرا به من نگفت کی؟ کجا؟ از همه مهمتر چرااااا؟
مایکل پسری پولداره بدنسازه خوستیپه باحاله فقط اخلاقش دیوونه کننده افتضاحه و من باید ازش جدا بشم.
بعد ازینکه یه کافی خوردم و اروم شدم به سمت خونه پدرم حرکت کردم دلم نمخواست برم ولی واقعا نیاز داشتم کلی سوال بپرسم چرا؟ واسه چی؟ به چه اجازه ای؟ خواستم با خودم بگم من بزرگ شدم و باید از خودم اجازه بگیرن و همچین قردادی ببندن که یادم اومد من هیچوقت هیچ چیز دست خودم نبود حتی علاقه ام.
وقتی وارد عمارت پدرم شدم
پدرم گفت:سلام منتظرت بودم
بی سلام جواب دادم: چه منتظری؟ اخه به چه اجازه ای؟
پدرم گفت: چی به چه اجازه ای من پدرتم هرکاری دلم بخواد برات میکنم.
گفتم: علاقمو ول کردم فقط برای حرف شما. هنرمو ول کردم برای شما. دیگه نمیتونم زندگیمو برای شما ول کنم
گفت: باشه یا ما یا علاقتو هنر مسخرت و زندگیت؟
نا مادریم به درنگ گفت: هه فکر کردی بدون پول ما میتونه زنده بمومه معلومه ما
منم گفتم: میرم تا دو روز دیگه وسایلمو جمع میکنم.
درمورد نا مادریم هم فقط میتونم بگم مادرم سه سال پیش فوت کرده و پدرم رفت با اون ازدواج کرد بعد از اومدن اون زندگی رو سرم خراب شد.
الان باید وسایلمو جمع کنم، داشتم وسایلمو جمع میکردم که مایکل وارد شد و صداش و انداخت تو سرش و گفت:
ادامه دارد...
جنی: وایییی مایکل بسه دست از سرم بردار خسته شدم از این رفتار بچه گانه ات همش غر همش غر، چته ما فقط یه کاپل ساده ایم
مایکل: کاپل ساده؟ ما قراره طبق قرار پدرت ازدواج کنیم تو چرا نمیفهمی
جنی: ازدواج کنیم؟ پدرم چرا به من نگفت کی؟ کجا؟ از همه مهمتر چرااااا؟
مایکل پسری پولداره بدنسازه خوستیپه باحاله فقط اخلاقش دیوونه کننده افتضاحه و من باید ازش جدا بشم.
بعد ازینکه یه کافی خوردم و اروم شدم به سمت خونه پدرم حرکت کردم دلم نمخواست برم ولی واقعا نیاز داشتم کلی سوال بپرسم چرا؟ واسه چی؟ به چه اجازه ای؟ خواستم با خودم بگم من بزرگ شدم و باید از خودم اجازه بگیرن و همچین قردادی ببندن که یادم اومد من هیچوقت هیچ چیز دست خودم نبود حتی علاقه ام.
وقتی وارد عمارت پدرم شدم
پدرم گفت:سلام منتظرت بودم
بی سلام جواب دادم: چه منتظری؟ اخه به چه اجازه ای؟
پدرم گفت: چی به چه اجازه ای من پدرتم هرکاری دلم بخواد برات میکنم.
گفتم: علاقمو ول کردم فقط برای حرف شما. هنرمو ول کردم برای شما. دیگه نمیتونم زندگیمو برای شما ول کنم
گفت: باشه یا ما یا علاقتو هنر مسخرت و زندگیت؟
نا مادریم به درنگ گفت: هه فکر کردی بدون پول ما میتونه زنده بمومه معلومه ما
منم گفتم: میرم تا دو روز دیگه وسایلمو جمع میکنم.
درمورد نا مادریم هم فقط میتونم بگم مادرم سه سال پیش فوت کرده و پدرم رفت با اون ازدواج کرد بعد از اومدن اون زندگی رو سرم خراب شد.
الان باید وسایلمو جمع کنم، داشتم وسایلمو جمع میکردم که مایکل وارد شد و صداش و انداخت تو سرش و گفت:
ادامه دارد...
- ۳.۳k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط